محل تبلیغات شما



از اون وختاس که انقدر دلم گرفته نمیدونم باید چی بگم یا چیکار کنم!

آهنگ لالایی ویگن رو گذاشتم و سعی میکنم بنویسم!

بعد از یک سال و خورده ای پرسیدن سوال تکراری من واقعا چی دوس دارم فهمیدم چی دوس دارم!

دوس دارم تعاتر کار کنم.دوس دارم بازی کنم.اما فقط توی تعاتر.

شاید یکی این حرفو بشنوه بگه خب؟ چرا ناراحتی؟

و من باید بگم ناراحتم چون نمیدونم چمه.

روان شناسم میگه ما هیچ کاری رو به دلیل تنبلی عقب نمیندازیم.

میگه حتما یه دلیلی هس

و من واقعا دلم میخاد بدونم چه دلیلی هس که تنبلی میکنم.

حس میکنم بچه م رو ازم گرفتن و هی تو اینستا ازش عکس میذارن تو بغل آدمای دیگه.

میفهمی دارم از چی حرف میزنم؟

دلم واسه تمرینا دلم واسه دیالوگا دلم واسه صحنه تنگ شده.

اما چیکار میکنم؟

هیچ کار!

12-13 ساله که یه کتاب نوشتم که حداقل ماهی یه بار بهش فک میکنم.

قراره بازنویسیش کنم و اینبار دیگه واقعا اون قرارداد لعنتی رو امضا کنم و کتابو چاپ کنم ولی.

هر روز به خودم میگم روزی یه صفحه!

اما چیکار میکنم؟

هیچ کار!

حداقل 5 سال ک.ون خودمو پاره کردم تا جزو نخبه ها باشم تا بتونم اپلای بگیرم و از این خراب شده برم.

اما درست حالا که میتونم.

چیکار میکنم؟

هیچ کار!

احساس میکنم خیلی بی عرضه م.احساس میکنم.

میدونی، همیشه بزرگترین آرزوم (اون آرزو بزرگ بزرگه) این بود که کاری کنم آدم ها خوشحال و خوشبخت باشن!

میدونم که نمیتونم.ولی همیشه اینو میخاستم.

ولی حالا وقتی یه نفر از خوشحالی هاش، از موفقیت هاش، از خوبی های زندگیش پست میذاره، دلم میگیره.

نه واسه اینکه اون خوشحاله.واسه اینکه به خودم میگم داری هر روز به 30 نزدیک تر میشی و چیکار میکنی؟

هیچ کار!

بعضی وختا فک میکنم شاید این علاقه مسخره م به یاد گرفتن چیزای جدید یه بهانه س!

بهانه واسه پر کردن وختم، بهانه واسه خسته کردن خودم.که انجام ندم کاریو که باید!

که کتاب لعنتیم رو بازنویسی کنم.که یه کار جدید ببندم و دوباره حس کنم زنده م وقتی دیالوگ میخونم.که از این همه کاری که میتونم بکنم واسه پول دراوردن پول دربیارم.که منم بتونم با سر بلند از موفقیت هام عکس بزارم.نه اینکه سالی یه بار یه چیز!

از همه بدتر میدونی چیه؟

احساس میکنم خیلی بی لیاقتم.

خدا بهم همه چی داده.همه چی!

اون وخ من.

میترسم وختی بمیرم خدا بگه چرا.چرا قدر ندونسی.


+ اول همگی یه لحظه وایسید من یه غری بزنم!!

لــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ام!!

آخیش! مرسی :دی

+ امرو عجیب ترین و مسخره ترین و بولشت ترین اتفاق تاریخ دانشجوییم واسم افتاد :دی

از اونجایی که استاد راهنمام کلی کار بهم سپرد واسه تابستون و من هییییییییییییییییییچکار نکردم :)))))

و حتی تا هفته پیش حتی بش ایمیل نزدم که اقا تابستون تموم شد من کی بیام :))))))))))

انتظار داشتم امرو که میرم دفترش باز از اون نگاه رو اعصاااااباش بهم بکنه و شرو کنه غر زدن!!

ولی :))))

وووووولی :)))))

از اونجایی که هم بازیگری بلدم هم فن پیچوندنم خیلی بالاس :))))

انقدررررر خوب پیچوندم قضیه رو که یه تیکه بهم گف انقدر عجله نداشته باش، قدم به قدم پیش برو :))))))))))))))

آقاااااااااااا من از خنده نمیدونستم چه کنم :))))

حالا هنو این عجیب نیس! چون من در تمام دوران تحصیلم به همین شکل اومدم بالا :دی

قسمت عجیبش اینکه بهم گف من دنبال یه دانشجو با پتانسیل و دغدغه مند بودم واسه دستیار تحقیقاتیم و به نظر شما مناسب هستید :))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

ینی دلم میخاد یه بلندگو بردارم برم تو دانشگاه راه برم و بگم عجیب ترین و سخت گیر ترین و گیر ترین استاد دانشگاه فردوسی مشهد بنده را دانشجویی با پتانسیل و دغدغه مند میدونه :)))))

حالا اینجاشو گوش کن :))))

منم گفتم حله !!!! :)))))))))))))))

یعنی علاوه بر بورس و بازنویسی کتابم و شونصدددددددتا کلاس اوقات فراغت (!!) این کاری که خیلیم دوسش دارم (!!!!!!!!!!!!!!!!!) هم اضافه شد به کارام :)))))))))

خدایااااا میشه به من بگی من بلاخره چیکاره میخام بشم؟؟ :))))

تازه تعاترم هس :دی

+ وووووای امرو اولین کلاس شنا بود و اقا من به فناااااااااا رفتم!!!

واقعا استخر بزرگه و واقعا من کم اوردم :))))

البته اخراش خوب شدا ولی خب الان مث پنگوعنی که پاهاشو گچ گرفتن راه میرم :))))))))

+ حوصله کلاسای طبا رو ندارم :(

باورت میشه؟ :(


+  بعلـــــــــــــــــه! بلاخره اولین سهامام رو خریدم :دی :دی :دی :دی

پیــــــــــــــــــــــر بورس: بهارررررررررررر خانوم :)))))

بریم ببینیم کم میرینم یا زیاد :))))))))))

+ روزهایی بس پر استرس!

+ امرو رفتم کلاس اسب سواری هم ثبت نام کردم :)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

الان دارم مینویسم کلی میخندم از دس خودم :))))))))))

یکی نیس بگه فازززززززززززت چیه :)))))))))))

خب چیه

میخام اسب سواری یاد بگیرم :))))))

اسب سواری شنا تیر اندازی :)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

کلاس شنا هم مهر شرو میشه :)))))))))))))

قشنگ معلوووووومه من میرم سر کار :)))))

+ همش دلم میخاد این فصلایی که از کتاب بازنویسی کردم رو واسه دیگران بخونم و بعد با چشمای دررررررررررشت زل بزنم تو صورتش بپرسم چطووووووووووور بووووووود؟؟؟؟؟؟

+ احتمالا اگه بشه میخام برم تو کار جدید ا.ر تست بدم :دی

خدایی کارگردانیش تمیزه :دی

خوشال میشم بازیگر کارش بشم ^_^

+ به نظرت من بلاخره بعد این همه راه، این همه .س جرخ بلاخره راهمو پیدا میکنم؟


+ چند روزه خیلی بی حوصله ام

و امروز بی حوصله ترین آدم دنیام!

+ این خزعبلات مشاورم که میگه باید حالتو خوب نگه داری و الگو حال بدتو بشکنی و فلان و اینا، مث اینکه شکست عشقی خورده باشی بعد بهت بگن بهش فک نکن! خوب باش!

چشم!

خوب شد گفتی!

با خودش نمیگه خب چطوری؟؟؟

+ دیرو یکی تو دایرکت پیام داد واسه همکاری تو یه تعاتری

خیییییییییییلی مشکوک بود!!

اولا که پیجش کلا هیچ عکسی نداش و فالوراش هم کم بودن!

بعدم نوع حرفاش عجیب بود

مثلا گفته بود سلام میتونم شماره تون رو داشته باشم واسه یه کار تعاتر!

یا مثلا ازم پرسید خونه تون کجاس؟ واسه مکان پلاتو میخام بدونم!

حالا با تمام مشکوکیت جوری باهاش حرف زدم که نه سیخ بسوزه نه کباب :دی

ینی نه جوری حرف زدم که اگه قصدش گول زدن باشه (:دی :دی) فک کنه چه اسکول ساده ایم

نه جوری حرف زدم که اگه واقعی باشه بهش بربخوره!

اخه اطلاعاتی که میداد میشه واقعی باشه!

اما مثلا ازش پرسیدم بازی منو دیدی؟

گف نه اقای نعیمی معرفی کردن!

میگم اقای نعیمی کیه :))

میگه خانم فلانی چی؟

میگم فلان فلانی؟

میگه اره

میگم این کلااااا نمیدونه من بازی میکنم :)))))))))))))))))))))))

هوف چه میدونم!

+ چرا انقدر بی حوصله شدم :(


+ اولین فصل کتابو بلاخره بازنویسی کردم (یـــــــــــــــــــــــــــــــــــس)

ولی همین بازنویسی حدود دو ساعت طول کشید!!!

فک کنم نوشتنش انقدر طول نکشید که بازنویسی طول کشید :/

تا دو سال دیگه تموم شه صلوات :دی

+ نمیدونم چه اصراریه با اینکه میدونم گل و گلدون باعث میشن همیشه استرس داشته باشم که نکنه خشک شن یا خراب شن

باز هی میرم گلدون جدید میارم :/

+ دیشب وسط بازی هفت خبیث یهو میخاستم واسه پدی بوس بفرستم :))))))))

حالا نه اینکه برای کسی تو اون جم این چیزا مهم باشه!!!

ولی خب حقیقت اینکه این قضیه که وسط بازی شبیه مونیکا میشم و نمیتونم احساساتمو کنترل کنم خیلی خطرناکه :دی

+ بچه ها میگن خوندن comp وخ تلف کردنه و باید برم یه موسسه دیگه و از FCE شرو کنم :/

نمیدونم شایدم اینکارو بکنم

ولی فعلا کلاس با طبا رو عشقه ^_^

+ هیچ وخ نمیفهمم این دو تا چرا باهمن!!

دوس دارم بهشون بگم اگه انقدر باهم اختلاف نظر دارید تروخدا باهم نباشید!

یه روزی مث من به گه خوردن میافتید که دیره.

+ امرو دوباره ورکشاپ بورسه (:/) یه جا دیگه.اینم میرم :دی

بهاااااار در جستجو کااااار!!!

تااااااااااااااااا داااااااااااااااا

+ دیشب از شدت خنده صدام خش دار شده بود :دی


قبلا خوب بود، هر روز مینوشتم.از همه چیز!

این روزا وختی حالم خوبه یا اتفاقای خوب میافته یا حداقل اتفاقای نسبتا بد میافته یا حالم تقریبا بده نمیتونم بنویسم.این روزا فقط وختی خیلی خیلی خیلی حالم بده از شدت بدیه حالی که نمیتونم کاری کنم واسه اروم کردنش مجبورم بیام بنویسم.

و چقدر بد.

قرار بود اینجا نشه متروکه ای از حال بد.

شاید به زودی تغییر کنه.

نمیدونم.شاید.

+ حتی حالا هم نمیدونم چی باید بنویسم.فقط هربار میخام بنویسم گریه م میگیره.

+ اگه بخام روی سال 98 اسمی بزارم تنها اسمش میتونه گیجی باشه.من چقدر هر روز این سال رو سر دو راهی بودم.چقدر نمیدونستم.چقدر نمیدونستم باید چیکار کنم.چقدر گیج بودم.

+ دوس داشتم بزرگسال سالم بهتری داشتم.که میتونستم از خودم دفا کنم در مقابل ادم ها.

 + I know. I am insecure and I know I do not know what I have to do about it. I know and I do not know. I know I am tired of knowing things that does not enough.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها